درنیکادرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

درنیکای مامانی و بابایی

دختر یا پسر

دیروز رفتیم دکتر و تو رو دیدیم ماشالله نسبت به ماه پیش بزرگ شدی. اما دکتر نتونست بگه جنسیتت رو منم ناراحت شدم تو به پهلو خوابیده بودی و گفت معلوم نیست البته یکبار تو ١١ هفتگی دکتر فرزانه گفت که تو دختری ولی من هنوز مطمئن نیستم. نمیدونم آخه دلم میخواد یه چیزایی برات بخرم البته دیر نمیشه حالا وقت هست. ولی گفتم شاید سرم گرم شه و از این حالت بیرون بیام. مامان بزرگت هم خیلی دوست داره زود تر بفهمه که تو دخملی یا پسملی خوب اونم میخواد برات چیز میز بخره ما که فعلا میگیم تو دخملی تا بعد، هرچی باشی امیدوارم صحیح وسالم باشی برای من وپدرت هیچ فرقی نداره، این رو مطمئن باش. تپش قلبم خیلی زیاد شده بعضی روزا انقدر زیاده که دیگه صبحها نمیتونم بخوابم خیلی ن...
22 تير 1390

تصمیم به ایجاد وبلاگ

امروز خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم برات یک وبلاگ درست کنم. آخه من خاطراتم رو که تو هم جزئی از آن هستی مینویسم پس ضرورتی برای وبلاگ نمیدیدم ولی گفتم شاید جایی باشه که بتونه برات بمونه بالاخره آدم باید همه احتمالات را در نظر بگیره. البته با نوشتن روی کاغذ راحتترم چون بدون رودرواسی مینویسم. بگذریم کوچولو، چند روزه حرکات خفیفی از تو را احساس میکنم ولی خیلی کوچولو که حتی بعضی اوقات فکر میکنم توهم. دیروز برات یک قصه خواندم جالب بود انگار باهم ارتباط برقرار کرده بودیم و تو به قصه گوش میدادی قصه یک کبک و خرگوشه بود که گول آقا گربه رو خوردنو، آقا گربه هم یک لقمه چپشون کرد تو هم باید تو زندگیت یاد بگیری که همیشه با تفکر اقدام کنی تا گول آدمای بد رو نخوری...
21 تير 1390
1